گاهی که با خود خاطرات را مرور میکنم به وجد می آیم و لبخندی شیرین بر لبانم می آید
حال من خوب است
این روزها زبانم به شکر مشغول است
شکر به پاس تمام نعمت هایی که خداوند بی چشم داشتی به شخصی به ظاهر انسان عطا میکند
امروز که سر و سامانی به اینجا میدادم تمام نوشته هایم را خواندم
به راستی چه بر من گذشت؟
چه بر من میگذرد؟
چه بر من خواهد گذشت؟
خانه نو مبارک
این را از طرف تو به خود گفتم
به اینجا آمده ام بی تو...
اصلاح میکنم با تو. تو در خاطرم هستی پس همه جا تو با من هستی.
کجایی یار گمگشته ی ما
دلم در جستجوی تو پوسید
بیا ما را رها کن از جدایی
بیم آن دارم که آن دنیا هم اجازه دیدار ندهند
من گویم : از همه میگذرم با خاطرات تو
چمدانی بسته ام بی تو ... جایت همیشه در کنارم خالیست
هر جا هستی باش ، شاد و بی غم ، عیدت پیشاپیش مبارک
کلام آخر : اللهم عجل لولیک الفرج
البته آدمی را
نه شخصی به ظاهر انسان را
اما
یه آن میبینم هنوز عشق حاکم است
خدایا مرا به آغوش گیر ، سخت به تو محتاجم
زیرا
خود را در کنار تو میبینم
و از نوشتن اسمت، بر آن حیا کردم
به روی شیشه کشیدم، عکس یک گنبد
به پای شیشه نشسته، رضا رضا کردم
به کمی گرما نیاز دارم
شاید از سرما به خواب روم و دیگر بیدار نشوم
ماهی دیگر هم گذشت
چه فرقی می کند بین 3 روز ، 30 روز ، 300 روز یا 3...
فرقشان در صفر است
همین
نمی دانم چرا با این همه کلاغ در خانه باز هم خبر خوشی به من نمیرسد
خانه ای تاریک...
سکوت...
تنهایی...
صدای بخاری که سکوت را می شکند و سعی دارد انسانی یخ زده را گرم کند
من و یک روح و احساسات و بی حسی در اوج احساسات
من و قلب و عقل
من با خود سر جنگ پیدا کرده ام
شخصی به باطن عاشق
.
شخصی به ظاهر انسان
شخصی به باطن دیوانه
.
شخصی به ظاهر انسان
شخصی به باطن تنها
.
شخصی به ظاهر انسان
شخصی به باطن مرده
....
فردا شد و باز هم تو گفتی فردا
امروز دلم مانده و یک دنیا حرف
یک هیچ به نفع دل تو تا فردا...
گرمای وجود تو را
می دانم می خندی
هنوز هم دلم حاکم است
می دانم
مرا ببخش...