برای دوری از تکرار مکررها
درد فراغ کم نمیشود
با گذشت زمان بیشتر می سوزاند
11 محرم دوباره می آیم
می خواهم به یاد اولین شب آرامشم شب زنده داری کنم
تا صبح با تو سخن خواهم گفت
سالگرد...
برای دوری از تکرار مکررها
درد فراغ کم نمیشود
با گذشت زمان بیشتر می سوزاند
11 محرم دوباره می آیم
می خواهم به یاد اولین شب آرامشم شب زنده داری کنم
تا صبح با تو سخن خواهم گفت
سالگرد...
اولین دیدار
ایستگاه آزادی...
یادت هست؟
صبر خوب است و مخواه از عاشقی این خوب را
پیش ازین هرگز نفهمیدم غم ایوب را
خوانده ام در چهره ی مردم همین امروز هم
حرف های مفت بعد از تو به من منسوب را
با وجود طعنه هاشان ظاهرم شاد است آه
بید از داخل به نرمی می تراشد چوب را
دستمالت را نکش بر پلک هایم بیهوده است
سرمه ام لو می دهد چشمی که شد مرطوب را!
تا بدانم چندمین روز است ترکم کرده ای
می شمارم شیشه های خالی مشروب را
هر دو بعد از تخته نرد زندگی خندیده ایم
می توان از خنده هامان حدس زد مغلوب را
حرف هایت را غزل کن با سکوت از من نگیر
لااقل این عشق بازی کردن مکتوب را
با کسی سوالاتم را مطرح کردم
صحبت کردم
اما به جواب نرسیدم
می خواهم سوالاتم را
در درون خود بکشم
این دنیا و آدمهایش را نمی خواهم
هیچ کس راضی نیست
هیچ کس از زندگی خود لذت نمی برد
چرا باید زنده بود؟
که جز مقربین هستم
می دانی چگونه ؟
"هر که در این بزم مقرب تر است ... جام بلا بیشترش می دهند"
مضحک است نه؟
غریبی خود را به پای قرب می گذارم
دیگر نمی توان کاری کرد
منتظر معجزه ای از جانب خدا هستم
نمی دانم خواب چه زمانی به چشمانم آمد
اما اینک
مثل هر وقت دیگر
با کابوس بیدار شدم
به این می اندیشیدم که چگونه است که من مرده ام
اما...
اما هنگامی که کوله بار خاطرات تو را بر دوش می کشم
برای من از زهر هم تلخ تر میشود
تو را در خواب ببینم
به این امید بخواب می روم
اما ...
ناامید می شوم
هر روز
اما اکنون...
من در باران می دویدم
با خاطرات تو
فکر می کنی چگونه بود حالم؟
من صدایت را می خواهم
من...
می دانم خودخواهم
من وجودت را می خواهم
در این سرمای پاییزی
آسمان هم چون من بغضی دارد که خیال شکستن ندارد
کاش با وجودت وجودم را گرم می کردی
معتاد به وجود تو
هرگاه غرق در خاطرات می شوم تمام وجودم از نبودنت درد می گیرد
امروز بسیار درد کشیدم