هنوز زنده ام
هنوز هم در مقابل همه سرخوش هستم
خدا می خواهد به من و تو نشان دهد
که من به تیمارستان نمی روم از دوریت
پس آسوده باش که من به این حال راضیم
هنوز زنده ام
هنوز هم در مقابل همه سرخوش هستم
خدا می خواهد به من و تو نشان دهد
که من به تیمارستان نمی روم از دوریت
پس آسوده باش که من به این حال راضیم
امروز سری به خاطرات می زنم
از کودکی تا به امروز
نشسته ام و دانه دانه خاطراتم را جمع می کنم
و در کارتون های مقوایی جای میدهم
بر رویشان چسب میزنم که دیگر نگاه نکنم
مطمئن باش خاطرات تو را هیچ گاه جمع نمی کنم
همیشه
هر روز
هر لحظه می بینم
لمس میکنم
با تمام وجود استشمام میکنم
گاهی هم می بوسمشان
مگر می شود تو را فراموش کرد؟
در خواب خاطراتم را میبینم
اما با کارهایم انسات ها را عاجز میکنم
در خواب مرا میزنند
باورت می شود
همین است که آرامش ندارم
من می فهمم غم و غصه را
اما کسی مرا نمی فهمد
انسان ها از من خسته شده اند
می خواهم با خود عهد ببندم
غمم را کسی نبیند
حتی تو
پس اینجا می شود صندوقچه ی غم هایم
راضی نیستم
می بینی
کسی مرا دوست ندارد
حتی...
کاش سرخوشی و دیوانگیم حقیقت داشت
برای پنهان کردن درد هایم
هر روز سرخوشتر و دیوانه تر میشوم
یا بهتر است بگویم خیلی بد است
می دانی چرا؟
کابوس هایم نمی گذارند هیچ وقت بخوابم
کجایی تا مرا آرام کنی؟
تا آرام شود
اما...
میدانی دلم هم باید فنا شود
فقط خداست درد دلم را می داند
نمی توانم دعا کنم
سپرده ام به خدا
اما خدا هم می داند باید فنا شوم
درد دارد
که هر لحظه در حال تکرار است
مثل امشب
من از تو خاطره دارم
هر 5 شنبه به یاد می آورم بودنت را
تو هم دلتنگ من می شوی؟
من هر روز
هر لحظه
همیشه
دلتنگ تو هستم
تو چطور؟
بسیار وحشتناک بود
کابوس شبم را می گویم
صبح مانند انسان های مسخ شده بودم
مدام تو را صدا می کردم
اما نبودی
مثل هر روز
مثل همیشه
تو هم آنجایی؟
دلم تنگ همه است
دلتنگی می باشد که من نداشته باشم؟
تو هم شک کردی؟
بزودی به تاریخی نزدیک میشویم
چطور دوام آورده ام؟
خیلی سخت
کابوس هایم با پرش های مدام در خواب همراه شده
صادقانه بگویم
میترسم
خواب شیرینی بود
اما کوتاه
در همان مدت کوتاه با تو بودن
کابوسم را شیرین کرد
سپاس
که به کسی بر نخورد و مرا متهم نکند
بعضی آدم ها به جای زبان نیش دارند
درد دارد
کاش بودی برای گذاشتن مرحم برایم
آن شبی که من در خواب ناله کردم و تو را هم بی خواب کردم
و سعی کردی مرا آرام کنی
یادت هست؟
به خواب نیاز دارم
اما چگونه بی تو به خواب روم؟
کاش برایم می گفتی چطور با دلی آرام به خواب روم
و از تو توقعاتی دارند که خود انجام نمی دهند
فقط به دلیل...
به دلیل غرور
یعنی توقعات بی جا داشتن از تو
و تو در خلوتت به آرامی لبخند بزنی
لبخندی به حرفای خنده دار این جماعت
یعنی مسافری به آرامی اشک بریزد و با آرامش نظاره گر باشی
این است درس زمانه که باید برای زنده بودن
احساسات را نابود کنی
اما هر چه سعی کردم به خاطر نیاوردم
شاید در توهم بودم
اما اگر هم توهم بود من دوستش داشتم
چه بازگردی
چه بازنگردی گذشتم
باید بگذرم
مگر جز این میشود؟
هنوز بوی عطرت در مشام من است
امروز بوی عطرت در اتاقم پیچیده بود
پس آمده بودی
چه شبی بود در کنار تو بودن
گذشتن از خودت چه لذتی داشت که من درک نمی کنم؟
مستم
مرا ببخش
بزرگیت را درک نکردم
این روزها مثل هر روز هوایت مرا دیوانه میکند
خودت را به من نشان میدهی؟
هنگامی که وصالی نیست داغ فراق را شعله ورتر میکنی؟
سعی میکنم چشمانم را ببندم تا کمی آرامش بیابم
اما میدانم بستن چشم ها برابر است با تکرار کابوس ها
اما...
چگونه صوت قرآنت را فراموش کنم؟
روزی میرسد که باز بشنوم؟
حال بندگیت را باز میبینم؟
مرا دعا کن
دعای تو مستجاب میشود
میدانم
"افوض امری الی الله ،انَّ الله بصیرٌ بالعباد"
1 دور
2 دور
.
.
.
نشد فراموشت کنم
جسمم خسته شد
عرق سردی بر تنم نشست
اما هنوز روحم در پی توست
آرامش به چشمانم نیامد
مثل همیشه تا صبح با کابوس سپری کردم
کابوسی که مرا دچار توهم می کرد
تلاش هایم برای خواب اثر نداشت
هنوز با خاطراتت بیدارم
خدایا بیا و مرا در آغوش بگیر
سخت محتاجم
من هستم جولان خاطره ها
من امشب چون شب های دیگر طاقت می آورم؟
باز فقیریم را به رخ کشیدی؟
چه کنم از این دنیای دنی و دون؟
گاهی اضافه بودنم را فراموش میکنم و کمی امید در دلم جوانه میزند
اما تو باز به من نشان میدهی که نباید باشم
چرا مرا نمی بری ؟؟؟
اما من ثابت مانده ام
تا کی زنده می مانم؟ تو میدانی؟
سخت است، سخت تر از چیزی که تصور کنی یا حتی به زبان بیاوری
مگر چه شده که این چنین به تکاپو افتاده ای؟؟؟
اینک روز است
تا شب زمان زیادی باقیست
به خاطر خودشان.
می ترسم به زودی ازخودم هم دور بشوم
آن زمان زنده ام؟!