تو را می خواهم برای عقده گشایی
نمی دانم چرا با این همه کلاغ در خانه باز هم خبر خوشی به من نمیرسد
خانه ای تاریک...
سکوت...
تنهایی...
صدای بخاری که سکوت را می شکند و سعی دارد انسانی یخ زده را گرم کند
من و یک روح و احساسات و بی حسی در اوج احساسات
من و قلب و عقل
من با خود سر جنگ پیدا کرده ام
شخصی به باطن عاشق
.
شخصی به ظاهر انسان
شخصی به باطن دیوانه
.
شخصی به ظاهر انسان
شخصی به باطن تنها
.
شخصی به ظاهر انسان
شخصی به باطن مرده
....
فردا شد و باز هم تو گفتی فردا
امروز دلم مانده و یک دنیا حرف
یک هیچ به نفع دل تو تا فردا...
گرمای وجود تو را
می دانم می خندی
هنوز هم دلم حاکم است
می دانم
مرا ببخش...